با هر تپش ز سینه ى آتشفشانى ‏ام

دارم شراره از نفس آسمانى ام

 بدمستى و جنون و غم و شور در سرم

حاکى است از نگاه شرر بار دلبرم

 این من که یک ستاره به دنیا نداشتم

با عشق بر سریر فلک پا گذاشتم

 حیرت مکن که عشق در عالم گره گشاست

عشقى که مرده زنده کند عشق مجتبى است

 تاروز حشر گر ز رُخ یار گویمت

 چیزى نگفتم منو بگذار گویمت

 بامن زبان به زمزمه بگشاى یا کریم

ما یاکریم خانه ات هستیم یا کریم

 پا بر سرم گذار و دمى خاک کن مرا

وانگاه شمس طارم افلاک کن مرا

 دلهاى عاشق از سر زلف سیاه تو

از پنجه ‏هاى شانه بریزد به راه تو

 اى چشمهاى ناز تودریایى از کرم

از تیر غمزه ‏هاى تو کى جان به در برم

 دست مرا بگیر به دست نگاه خود

رحمى به عبد دل سیه و رو سیاه خود

 اى خنده ات شکوفه ى باران لطف حق

اى شاهکار دست خدا بین ماخلق

من در میان بحر عطاى تو کیستم

نزد تو اى خداى کرم هیچ نیستم

 اما دلى به وسعت عالم به سینه‏ ام

با این وجود خسته گداى مدینه ‏ام

 درّى نشسته در صدف سینه‏ ام ولى 

درّ ولایت پسر ارشد على

 اى سردار عشق من به سرِ دارِ عشق، من

دم مى‏ زنم خداى منى یابن بوالحسن

 اى خون مهر ماه مبارک تولدت

 اى خضر خضر راه مبارک تولدت

 من مانده ‏ام میانه ى ره دست من بگیر .

هستى دائمم بده و هست من بگیر

 مشتاق روى تو نبى و بوتراب شد

با دیدن تو در دلشان قند آب شد

 تا سر گذاشتى به سر دوش مادرت

رفتى به خواب ناز در آغوش مادرت

 تادیده را به چشم پر از مهر دوختى

شیر از گلوى تا که فرو رفت سوختى

 آمد صداى زمزمه ى بى صداى تو

کاى کاش مادرم که بمیرم براى تو