دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

اصلا بیا من مادرت باشم تو دختر!

شاید که خندیدی کمی با این بهانه

 

وقتی به دستت نای بالا آمدن نیست

من میزنم بر تار موهای تو شانه

 

بعدش برایت لقمه میگیرم عزیزم

هی ضعف کردی هی قرار از سینه بردی

 

زینب فدایت! آب رفتی بین بستر

یک چندوقتی هست که چیزی نخوردی

 

حالا برای بیشتر مثل تو بودن

از بقچه ات سر میکنم چادرنمازی

 

یک امشبی را قول دادی که بخندی

جان پدر گریه نکن هی بین بازی

 

مثل خودت من گَرد میگیرم ز خانه

بعدش غبار ذوالفقار پر ز هیبت‌...

 

جای حسن را پهن کردم خاطرت جمع

اینهم بفرما کاسه ی آب حسینت

 

مثل تو هرشب می‌نشینم رو به قبله

مثل همان شبها که سالم بود پهلوت

 

همسایه ها را هم دعاشان میکنم من

هرچند درب خانه را بستند بر روت

 

 

شیرین زبانی میکنم شاید بخندی

شاید نبینم لحظه ای محزونی ات را

 

از فضه (شستن) یاد میگیرم بزودی

تا که بشُویَم رخت‌های خونی ات را

 

 

اما خودمانیم، خیلی کار سختیست!

مادر شدن،جای تو بودن،غصه خوردن

 

با سن اندک خانه داری کار سختیست

زود است کار خانه را بر من سپردن

مسعود رهگذر
۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند

  از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند

 

 طوطی طبع شوخ من گر که شکر شکن شود

 کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند

 

 بلبل نطق من ز یک نغمه عاشقانه ای

 گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

 

 خامه مشکسای من گر بنگارد این رقم

 صفحه روزگار را مملکت ختا  کند

 

 مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی

 دائره وجود را جنّت دلگشا کند

 

 شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسد

 شاهد معنی من ار جلوه دلربا کند

 

 وهم به اوجِ قدسِ ناموس اله کی رسد؟

 فهمِ که نعتِ بانوی خلوت کبریا کند؟

 

 ناطقه مرا مگر روح قدس کند مدد

  تا که ثنای حضرت سیده نسا کند

 

 فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه

  چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهی کند

 

 صورت شاهد ازل معنی حسن لم یزل

  وهم چگونه وصف آیینه حق نما کند

 

 مطلع نور ایزدی مبدأ فیض سرمدی

  جلوه او حکایت از خاتم انبیا کند

 

 بسمله  صحیفه فضل و کمال معرفت

  بلکه گهی تجلّی از نقطه تحت «با» کند

 

 دائره شهود را نقطه مُلتَقی بود

  بلکه سزد که دعوی لو کشِفَ الغطا  کند

 

 حامل سرّ مستمر حافظ غیب مستتر

  دانش او احاطه بر دانش ماسوی کند

 

 عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم

  گاه سخا محیط را قطره بی بها کند

 

 لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا

  صبح جمال او طلوع از افق عُلا  کند

 

 بَضعه سید بشر امّ ائمه غُرَر 

 کیست جز او که همسری باشد لافتی کند؟

 

 وحی نبوّتش نسب، جود و فتوّتش حسب

 قصّه ای از مروّتش سوره «هل اتی» کند

 

 دامن کبریای او دسترس خیال نی

  پایه قدر او بسی پایه به زیر پا کند

 

 لوح قدر به دست او کلک قضا به شست او

  تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند

 

 در جبروت، حکمران، در ملکوت، قهرمان

  در نشئات کن فکان حکم به ما تشا کند

 

 عصمت او حجاب او عفت او نقاب او،

  سرّ قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند

 

 نفخه قدس بوی او جذبه انس خوی او

  منطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند

 

 قبله خلق، روی او، کعبه عشق کوی

  او چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند

 

 بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتری

  چشمه خور شود اگر چشم سوی سُها کند

 

 مفتقرا  متاب رو از در او بهیچ سو

  زانکه مس وجود را فضّه او طلا کند

مسعود رهگذر
۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بیا یاابن‌الحسن دردم دوا کن
دلم را با شهیدان آشنا کن
بیا تا سر به پیکر دارد آقا
منُ راهی دشت کربلا کن
 
خوشا آنان که محرم با تو بودند
شهیدانی که همدم با تو بودند
خوشا آنان که در وقت شهادت
لبِ تشنه، محرّم با تو بودند
 
الهی کاش با مولا نشینم
لبِ تشنه لبِ دریا نشینم
الهی من بیایم کربلاتان
کنار خیمه سقا نشینم
 
بیا در بزم ما اشکی بیفشان
دل ما را به آه خود بسوزان
به لب داریم ذکر یا ابالفضل
به لب‌های تو ذکر ای عمو جان
 
به غیر امر مولا هیچ نشناخت
به دوش خویش مشک خشک انداخت
تمام تکیه‌گاه خیمه‌ها رفت
علم با رفتنش کار حرم ساخت
 
صدا زد با دل پردرد ای آب
به لب‌های حرم برگرد ای آب
چرا این‌قدر با ما بی‌وفایی
وفا با مردم نامرد ای آب؟!
 
تو مهر حضرت زهرایی ای آب
تو نهری دور از دریایی ای آب
شدی ای مشک از سقا مهم‌تر
تو هستیِ منِ سقایی ای آب
 
سپر شد پیکرم بر پیکر مشک
صدف شد سینه‌ام بر گوهر مشک
بیا ای تیر چشم دیگرم را
بگیر و دست بردار از سر مشک
 
دو دستم روی خاک و خون به رویم
تیمم کرد دستم با وضویم  
خودم دیدم ز یال مرکبم ریخت
به روی خاک آب و آبرویم
 
خسوف خون شده ماه مدینه
خسوف گرد ابروی سکینه
الهی بشکنه دست کمونی
که تیرش دوخت مشکم را به سینه
 
کجایی سیّدی! ای جان زهرا
ببینی سفره احسان زهرا
گرفتم اجر ایثار و ادب را
سرم افتاده بر دامان زهرا
 
حسین آمد کنار پیکر من
شده خاک خجالت بر سر من
کسی با مادرم می‌گفت ای کاش
شد از امروز زهرا مادر من
 
ز تو شرمنده‌ام آب‌آورت رفت
علمدار رشید لشکرت رفت
تو تا در راه بودی مادرت بود
تو از راه آمدی و مادرت رفت
 
به پیش پات دارم باغ لاله
خوشامدگویی‌ام شرم است و ناله
مرا بگذار و راهی حرم شو
شدم دلواپس گوش سه‌ساله
 
من و فکر حرامی و جسارت
حرم فکر بدون من اسارت
کنار علقمه من ماندم و تو
همه سمت حرم در فکر غارت

مسعود رهگذر
۱۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر