دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

نا باورانه آمد از راه کوه باور

دستی به روی پهلو دستی نهاد بر سر

با گریه گفت زهرا محبوبه پیمبر

وا کن نگاه زخمی حرفی بزن به حیدر

طفلان آه ساکت مبهوت حال بابا

می ریخت اشک غربت بر روی نعش زهرا

ای دلبر دلیرم تازه جوان پیرم

محبوبه کبودم محجوب سر به زیرم

بر خیز تا نمردم بر خیز من بمیرم

بار دگر بگو یا حیدر علی امیرم

طفلان آه ساکت مبهوت حال بابا

می ریخت اشک غربت بر روی نعش زهرا

خسته شدی عزیزم یا از علی بریدی

از بام اشیانت سایه چرا کشیدی

آه از دمی که زخمی دنبال من دویدی

انقدر ضربه خوردی در کوچه تا خمیدی

طفلان آه ساکت مبهوت حال بابا

می ریخت اشک غربت بر روی نعش زهرا

با اشک شستو شو داد روی شهیده اش را

ساقی نگاه می کرد یار خمیده اش

گویا شنید زهرا اه بریده اش را

آهسته و به زحمت وا کرد دیده اش را

طفلان آه ساکت مبهوت حال بابا

می ریخت اشک غربت بر روی نعش زهرا

بالا گرفت دست مجروح و نا توان را

در حلق شاه مردان میدید استخوان را

قدری نشان او داد روی پر از نشان را

آرام کرد بانو مولای انس و جان را

ناله مزن که عرش رحمان به لرزه آمد

گریه مکن که قلب قران به لرزه آمد

هق هق مکن که رکن امکان به لرزه آمد

رکن و قلم شکست و میزان به لرزه آمد

مسعود رهگذر
۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۴:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پسرش زیر عبا بود و به میدان آمد

لب او خشک ولی اشک به چشمان ترش

همه دیدند زبان دور لبش می چرخاند

چه تبی داشت مگر ماهی کوچک جگرش

سر سوزن رمق از تشنگی اش داشت نداشت

رو به آخر شده دیگر نفس مختصرش

دست زیر سر و دیدند که بالا آمد

هلهله بود و کف و خنده فقط دور و برش

حرمله گودی زیر گلویش را تا دید

بی هوا تیر رها کرد به سمت پسرش

ناگهان دید سرش سمت عقب برگشته

پدرش مات شده سمت مقابل نظرش

بعد از آن روز سرش را به سر نیزه زدند

همه جا زودتر از باد رسیده خبرش

مادرش دید ولی سوخت کنار ناقه

بی تعادل شد و از نیزه زمین خورد سرش

------

حرمله از سر پر خون تو نان درآورد

تو به این روز سر گندم ری افتادی

هر چه کردند سرت را روی نی بند کنند

کاش می شد که نشد پی در پی افتادی

بی تعادل روی سرنیزه تکان می خوردی

هر کجا باد وزید از روی نی افتادی

سرت آنقدر سبک بود که حتی یک بار

نیزه دار تو نفهمید که کی افتادی

-------

تمام حنجرت از تیر رشته رشته شده

به دست حرمله شمشیر بود بهتر بود

گلوی نازک تو جا برای نیزه نداشت

به جای نیزه اگر تیر بود بهتر بود

مسعود رهگذر
۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۴:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوباره بی تاب روی یارم

دوباره مجنون و دل فکارم

دوباره دنبال چوب دارم

دوباره بر لب ترانه دارم

دوباره میل بلا خریدن

به چشم ساقی تشنه دارم

دوباره روی براق لطف خدا سوارم

دلیل دارم اگر که مستانه بی قرارم

شب جنون تمام دلهاست

شب گدایی شب تمناست

صدا بزن عاشقانه امشب

امیر عشق و وفا ابالفضل

یا کاشف الکرب و یا ابالفضل

*****

شبی گرفتار زار بودم

و بی خبر از نگار بودم

به درد تنهایی عجیبی

دچار بودم خمار بودم

به دام غفلت اسیر ظلمت

جدا ز نور و ملزم اهل نار بود

که ناگهان در میان کوچه

سر حسینیه ای قدیمی

به بیرق دلبر کریمی نگاهم افتاد

نوشته بودند روی پرچم

به خط زیبا اقا ابالفضل

یا کاشف الکرب و یا ابالفضل

*****

سلام اقا سلام مولا

سلام ای مهر روح افزا

سلام مهتاب عالم ارا

سلام ای دل خوشی طاها

سلام فخر تبار زهرا

سلام جنگ اوری مولا

دلاور عرصه های هیجا

سلام حلم حسن امام کریم دنیا

سلام حجب نگاه زینب

سلام بالا نشین والا

سلام پیر جوان لیلا

امید تنهایی امام غریب و تنها

یا ساقی الرحمه العطاشا

و نحن عطشان و انت سقا

ون حن و مجنون و انت لیلا

سلام حرز علی اصغر

سلام عشق علی اکبر

سلام ارامش رقیه

سلام هم بازی رقیه

امیر عالم اسیر زینب

سلام جوشن صغیر زینب

برادر بی نظیر زینب

ز دست پاک تو هر که اید مراد گیرد

سلام ای اشنای شیرین به جان زینب

نگاه لطفی به جانب ما

سلام ای اشنای شیرین

نگار مشکل گشا ابالفضل

یا کاشف الکرب و یا ابالفضل

********

فرشته ها بنده نگاهت

هزار حاتم گدای راهت

تو میر عشقی و عشق بازان

همه سیه لشکر سپاهت

وجیه عند الحسین و

رنگ و بوگرفته ز تو وجاهت

تمام هستی تمام دنیا

نشسته زیر پر کلاهت

بگو چه کردی بگو که هستی

که میرسد روز و شب ز بالا

ز عرش اعلا سلام طاها

سلام مولا سلام زهرا

سلام اقا به بارگاهت

مرید عشقم تویی مرادم

تو رفتی و سروری زمین خورد

پس از شما رهبری زمین خورد

زمان رفتن به سوی میدان حسین می گفت

که پایه لشکری زمین خورد

تو که فتادی فرشته های خدا به نوحه فغان نمیدند

که باز هم حیدری زمین خورد

غریب ا باوری زمین خورد

و ان طرف هلهله به پا شد

دلیر نام اوری زمین خورد

میان خیمه کنار گهواره یک طرف

مادری زمین خورد

زنی خیمده دلی شکسته نشسته بالای پیکری که

به خون تپیده به پیشت ای سرو قد خمیده

حسین امد ولی قد خیمده

فقط خدا اگه است ان جا

چه گفته و چه ها شنیده

همین که دستت به پیش پای امام افتاد

گذار سیلی به روی خیام افتاد

پس از تو سردار تشنه سر شکسته خواب از سر زنان حرم پریده

کنار دست ز تن جدایت

مه یگانه دو زانوی دلبری زمین خورد

پس زا تو ای غیرت مجسم میان مقتل سری زمین خورد

تو رفتی و دختری زمین خورد

به پیش چشم حرامیان خواهری زمین خورد

پس از تو جمع کبوتران حریم زینب شکسته بالی نصیبشان شد

رخ کبود و نگاه زخم و سر شکسته قد هلالی نصیبشان شد

تو رفتی و در هجوم لشکر به سمت خیمه

یتیم بی معجری زمین خورد

شکسته بالی زمین خورد

تبار پیغمبری چه امده بعد تو سر دختران زهرا

اقا ابالفضل یا کاشف الکرب و یا ابالفضل

مسعود رهگذر
۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۴:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دشت لبریز ز چشم غضب­ آلود حرامی
پر و سرریزِ سپاهی و سیاهی
و همه منتظر تشنه لبی دیگر
و دنبال سری دیگر
و مشتاق تنی،
پیروهنی،
آمدنی دیگر از آن خیمه بی­ یار
در این ظهر عطش ­بار در این حرم شرر­بار
همه دل نگران تیغ­ زنان
غرق در هلهله و  ولوله و همهمه
ناگاه صدایی همه جا پر شد
و پیچید و سکوتی همه جا چیره شد
و دیده این قوم ستم پیشه
به آن گوشه که می­ آمد از آن
با دل و جان
صوت دل ­انگیز اذان

الله اکبر،الله اکبر،الله ...

خیره شده مات به نجوا
همه گفتند که این کیست
فرود آمده از اسب همه خیره
و استاده چو میخی به زمین

پیرتری گفت:

صدای نفس پاک رسول است!
نوای لب بابای بتول است!

الله اکبر، الله اکبر...

سکوتی همه جا چیره شده
خیره شده یک نفر آرام
سرانجام چنین گفت:

که آن ذکر اذان نغمه داوود کش و صوت
علی بن حسین(ع)
است!

همان است که آن جاست
چه زیباست
چه رعناست
چه غوغاست!

اشهد ان لا اله الله،...
 

ساعتی بعد...

بیابان پر خون
غرق در پیکر مجنون
همه دیدند که اهل حرم از خیمه دویدند
ز دل ناله کشیدن
پی پیر غریبی که به کف داشت محاسن
به لبش داشت شراره
به جگر زخم نهانی
به دو چشمان ترش
پرده ­ای از خون، چه شده؟

آه، به دنبال جوانی است!

و بی ­تاب­ تر از برگ خزانی ­است
و کم کم قدم آهسته شد
و از نفس افتاد
و استادِ تماشای دلش کرد
که می­ رفت به میدان

چو پیمبر(ص)
چو علی(ع) در دل خیبر

چگرش سوخت
و تنها نظری دوخت به آن قامت و گیسوی
که از کودکی­ اش شانه زده
بر سر آن موی و بوسیده همان روی
همی دست کشیده به سرش
حسرت آن داشت
که یک ­بار دگر صوت اذانش
هیجانش
همه جا پر شود

اما پسرش رفت!

کسی گفت به گوشش
که برادر به فدای تو و اکبر

دل خواهر
دل زینب!

لشکر از چهار طرف گرم فرار است
سری نیست
تنی نیست
که بر زخم دچار است
کسی گرم شکار است
که فریاد امان از همه وسعت میدان به هوا خواسته
انگار

علی(ع) آمده
شیری است که بیچاره نموده همه روبهیان را
و اباالفضل(ع) چه سرمست
تماشاگر اکبر شده از اوج بلندی
و به هر ضربه او
نعره تکبیر کشد،

الله اکبر!

تا که علی (ع) تیغه شمشیر کشد

حیف
که
یک­ باره
دل زار پدر ریخت
سر نیزه به پهلوی علی(ع) چنگ زد
آویخت!

و افتاد تنی در دل طوفان
و سر نیزه و خنجر
لب شمشیر
سم اسب
نوک تیر
به هر ضربه
پدر
پیرتر
و پیرتر
و پیر و زمین ­گیر


به هر ضربه
هلالی­­ تر
و کاهیده ­تر
افتاده ز جان سیر
به هر ضربه جگر چاک ­تر آمد

قدمی بر سر زانو
قدمی سینه ­کشان
ناله­ کنان
زخم ­زنان
تا دل شمشیر­زنان
تا که رسد

بر سر این رشته تسبیح...!
بر سر آینه ­ای خورد شده...!
بر سر صد حلقه زنجیر
جدا گشته ز هم...!
بر سر صد اکبر صد پاره ز هم...!
بر سر صد رود ز یک چشمه...!

پر از تیغ شکسته
پر دشنه
همه جا خنجر لب ­پر

سربالین تمام دلش
اکبر(ع)!

دو کف دست پر از خاک
به سر ریخت
دلش تنگ لبش بود
و رخی بر رخش آهسته نهاد
آه،
که از شرم و حیای پدری و پسری
چند صباحی است نبوسیده گل گونه او را
نزده شانه به مویش
نگرفته است در آغوش
به ناچار
دو صد تکه تیر و تنه تیغ کشید از بدنش
باز در آغوش کشیدش
ولی افسوس فقط پاره ­ای از آن قد رعنا
فقط سایه ­ای از قامت طوبا
فقط چشمه ­ای از آن همه دریا

چه کنم؟
تا نفسی گیری
و گویی فقط این را
تویی بابا؟

و زدش بوسه و جان داد سر نعش دلش
باز کسی گفت به گوشش

که برادر

به فدای تو و اکبر(ع)

 

دل خواهر دل زینب(س)!

مسعود رهگذر
۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۴:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر