دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

دوستداران ادبیات فارسی

پایگاه شخصی مسعود رهگذر،ادب و فرهنگ اصیل فارسی

بحر طویل برای حضرت علی اکبر علیه السلام

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۱۱ ب.ظ

دشت لبریز ز چشم غضب­ آلود حرامی
پر و سرریزِ سپاهی و سیاهی
و همه منتظر تشنه لبی دیگر
و دنبال سری دیگر
و مشتاق تنی،
پیروهنی،
آمدنی دیگر از آن خیمه بی­ یار
در این ظهر عطش ­بار در این حرم شرر­بار
همه دل نگران تیغ­ زنان
غرق در هلهله و  ولوله و همهمه
ناگاه صدایی همه جا پر شد
و پیچید و سکوتی همه جا چیره شد
و دیده این قوم ستم پیشه
به آن گوشه که می­ آمد از آن
با دل و جان
صوت دل ­انگیز اذان

الله اکبر،الله اکبر،الله ...

خیره شده مات به نجوا
همه گفتند که این کیست
فرود آمده از اسب همه خیره
و استاده چو میخی به زمین

پیرتری گفت:

صدای نفس پاک رسول است!
نوای لب بابای بتول است!

الله اکبر، الله اکبر...

سکوتی همه جا چیره شده
خیره شده یک نفر آرام
سرانجام چنین گفت:

که آن ذکر اذان نغمه داوود کش و صوت
علی بن حسین(ع)
است!

همان است که آن جاست
چه زیباست
چه رعناست
چه غوغاست!

اشهد ان لا اله الله،...
 

ساعتی بعد...

بیابان پر خون
غرق در پیکر مجنون
همه دیدند که اهل حرم از خیمه دویدند
ز دل ناله کشیدن
پی پیر غریبی که به کف داشت محاسن
به لبش داشت شراره
به جگر زخم نهانی
به دو چشمان ترش
پرده ­ای از خون، چه شده؟

آه، به دنبال جوانی است!

و بی ­تاب­ تر از برگ خزانی ­است
و کم کم قدم آهسته شد
و از نفس افتاد
و استادِ تماشای دلش کرد
که می­ رفت به میدان

چو پیمبر(ص)
چو علی(ع) در دل خیبر

چگرش سوخت
و تنها نظری دوخت به آن قامت و گیسوی
که از کودکی­ اش شانه زده
بر سر آن موی و بوسیده همان روی
همی دست کشیده به سرش
حسرت آن داشت
که یک ­بار دگر صوت اذانش
هیجانش
همه جا پر شود

اما پسرش رفت!

کسی گفت به گوشش
که برادر به فدای تو و اکبر

دل خواهر
دل زینب!

لشکر از چهار طرف گرم فرار است
سری نیست
تنی نیست
که بر زخم دچار است
کسی گرم شکار است
که فریاد امان از همه وسعت میدان به هوا خواسته
انگار

علی(ع) آمده
شیری است که بیچاره نموده همه روبهیان را
و اباالفضل(ع) چه سرمست
تماشاگر اکبر شده از اوج بلندی
و به هر ضربه او
نعره تکبیر کشد،

الله اکبر!

تا که علی (ع) تیغه شمشیر کشد

حیف
که
یک­ باره
دل زار پدر ریخت
سر نیزه به پهلوی علی(ع) چنگ زد
آویخت!

و افتاد تنی در دل طوفان
و سر نیزه و خنجر
لب شمشیر
سم اسب
نوک تیر
به هر ضربه
پدر
پیرتر
و پیرتر
و پیر و زمین ­گیر


به هر ضربه
هلالی­­ تر
و کاهیده ­تر
افتاده ز جان سیر
به هر ضربه جگر چاک ­تر آمد

قدمی بر سر زانو
قدمی سینه ­کشان
ناله­ کنان
زخم ­زنان
تا دل شمشیر­زنان
تا که رسد

بر سر این رشته تسبیح...!
بر سر آینه ­ای خورد شده...!
بر سر صد حلقه زنجیر
جدا گشته ز هم...!
بر سر صد اکبر صد پاره ز هم...!
بر سر صد رود ز یک چشمه...!

پر از تیغ شکسته
پر دشنه
همه جا خنجر لب ­پر

سربالین تمام دلش
اکبر(ع)!

دو کف دست پر از خاک
به سر ریخت
دلش تنگ لبش بود
و رخی بر رخش آهسته نهاد
آه،
که از شرم و حیای پدری و پسری
چند صباحی است نبوسیده گل گونه او را
نزده شانه به مویش
نگرفته است در آغوش
به ناچار
دو صد تکه تیر و تنه تیغ کشید از بدنش
باز در آغوش کشیدش
ولی افسوس فقط پاره ­ای از آن قد رعنا
فقط سایه ­ای از قامت طوبا
فقط چشمه ­ای از آن همه دریا

چه کنم؟
تا نفسی گیری
و گویی فقط این را
تویی بابا؟

و زدش بوسه و جان داد سر نعش دلش
باز کسی گفت به گوشش

که برادر

به فدای تو و اکبر(ع)

 

دل خواهر دل زینب(س)!

۰۳/۰۸/۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
مسعود رهگذر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی